خدا هست
15 آبان 1399 توسط منتظران مهدی ۳۱۳
خُــدا هـسـت
سـرِ آن سفـره خالی که
پر از اشڪ یتیم است
خدا هست
پشت دیوار گِـلي پیرزنی گفت:
خُـدا هست
ڪودکی رفت ڪنار تخته،
گوشه تیـرڪِ
این تخته نوشت:
در دل ڪوچک من،
درد زیاد است
ولی یاد خدا هست…
مادری گفت دلم میلرزد
ڪودکانم چه بپوشند،
چه بگویم که بدانند
نداری درد است،
پدر از شـرم سرش پایین بود
زیر لب زمزمه مــيكرد :
خدا هست …